نمایش در مسجد

در سال ۵۶ نمایشنامههای اسلامی زیادی نوشته شد و در مساجد به نمایش در آمد و به صورتی باور نکردنی مورد توجّه مردم واقع شد. شایان ذکر است که مساجد در این سال به صورت پایگاه فعّال فرهنگی در آمده بود و بسیاری از دانشجویان در مساجد فعّالیّت میکردند و کلاسهای درسی و هنری و اسلامی را با شور و هیجان اداره میکردند.
نمایشنامههای مذکور معمولاً دارای یک موضوع شبیه به هم بود. به طور مثال یک روستا با کدخدایی ظالم و مردمی ستمکش و یک معلّم که مردم را روشن مینمود و یک روحانی که قیام میکرد و سرانجام ظلم به پایان میرسید و سادهترین انسانها نیز میفهمیدند که مقصود این نمایشنامه وضعیت حاکم بر کشور است.
یکی از نمایشنامهها در مسجد آقای مروارید در منطقه شهرآرا اجرا شد. ازدحام مردم برای دیدن آن، چنان بود که شبهای زیادی مردم به مسجد هجوم میآوردند و در اوّلین شب نیز به علّت ازدحام و هجوم برای زودتر وارد شدن به شبستان مسجد، شیشههای سالن آن شکست و امام جماعت مسجد نیز به شدّت از این امر ناراحت شد.
ماجرای نمایش در مساجد هم از اینجا سرچشمه گرفت که دانشجویان مسلمان به این نتیجه رسیدند که فعّالیّت در محیط دانشجویی دیگر نتیجه چندانی در بر ندارد و برای یک تحوّل اساسی باید فعّالیّتها را به درون مردم کشاند و زمینه آگاهی اسلامی آنها را فراهم آورد.
همین جریان بود که موجب شد هر یک از دانشجویان براساس توان و ذوق خود فعّالیّتهایی را در درون مساجد و یا در بیرون از مدارس سازماندهی نمایند و از همین جا بود که تعداد زیادی مؤسّسه انتشارات اسلامی تأسیس شد تا کتابهای مناسبی چاپ کنند. همچنین نمایشگاههای کتاب به راه افتاد و کتابهای اسلامی به مردم و جوانان عرضه شد. نمایشنامههای مورد اشاره نیز در همین راستا اجرا شد. دانشجویان به اداره کتابخانه مساجد و برپایی کلاسهای تقویتی درسی، آموزشهای اسلامی از جمله تاریخ اسلام و قرآن و عربی برای دانشآموزان، روی آوردند و مساجد چهرهای فعّال و پرجنب و جوش پیدا کرد، مساجدی که در بیشتر آنها قبلاً تعدادی افراد مسن بدون هیچ جوش و خروشی در نماز جماعت حاضر میشدند تا در آخر عمر وسیله غفران الهی را برای خود فراهم آورند.
مسجد قُبا
با توجّه به آشنایی و دوستی حسن اجارهدار با حجّتالاسلام دکتر مفتح، با فعّالیّتهای مسجد قبا که مسجد بسیار کوچکی در خیابان شریعتی و پشت حسینیهای ارشاد بود، آشنا شدیم. دکتر مفتح سعی میکرد جوانان ـ به خصوص دانشجویان ـ را جذب نماید و با برخوردهای مناسب آنان را راهنمایی کند و در این کار نیز تقریباً موفّق عمل کرده بود. کلاسهای تابستانی این مسجد بیشتر توسط دانشجویان اداره میشد و با توجّه به اینکه از کودکی به داستانهای تاریخی علاقه بسیاری داشتم چند کلاس ویژه کودکان و نوجوانان را نیز من اداره میکردم و داستانها و وقایع صدر اسلام را برای آنان تعریف میکردم. در پشت مسجد نیز استخر بسیار کوچکی وجود داشت که با زمانبندی ساعات استفاده از آن و استفاده از دانشجویان بهعنوان غریق نجات، تعداد زیادی از نوجوانان به این وسیله جذب شده بودند. با آمدن ماه رمضان ۵۶ که از اواخر مرداد تا اواخر شهریور این سال بود، فرصتی گرانبها بهدست آمد و از تعدادی از سخنرانان که در میان قشر جوان نفوذ داشتند دعوت شد تا شبهای ماه رمضان در این مسجد سخنرانی کنند. تعداد زیادی از مردم مسلمان تهران بخصوص دانشجویان در این جلسات شرکت میکردند. سخنرانان عبارت بودند از:
۱ـ حجّتالاسلام محمّد جواد حجّتی کرمانی که در ماجرای کشف حزب ملل اسلامی دستگیر و زندانی شده بود و جزو آزاد شدگان در این سال بود.
۲ـ دکتر حبیبالله پیمان که دکتر دندانپزشک بود و به تازگی با نوشتن چند کتاب مورد توجّه قشر روشنفکر مسلمان قرار گرفته بود.
۳ـ دکتر غلامعباس توسلی که در دانشگاه تهران جامعهشناسی تدرسی میکرد.
۴ـ دکتر کاظم سامی، پزشکی که سوابق مبارزاتی داشت.
۵ـ دکتر حسن تواناییانفرد که در صفحات گذشته از او یاد شد.
۶ـ مهندس مهدی بازرگان.
دکتر مفتح نیز گاهی سخنرانی میکرد و به بعضی سؤالات پاسخ میگفت. از جمله در برابر این سؤال که چرا شما قاری مصری دعوت نمودهاید در حالی که در ایران قاریان متبحری وجود دارند، ایشان پاسخ جالبی دادند که نشاندهنده روشنبینی و وسعت درک سیاسی ایشان بود. علّت سؤال این بود که به مناسبتهای مختلف ایشان قاریان مصری را به ایران دعوت میکردند تا در مجالس به قرائت قرآن بپردازند و از جمله قاریان دعوت شده، «مصطفی غَلوَش» بود. او با صدای زیبایش قبل از سخنرانیها قرآن تلاوت مینمود و در یکی از شبها سوره علق را آنچنان زیبا قرائت کرد که جمعیّت به شدّت به وجد و هیجان آمد. مصطفی غلوش در یکی از شبها نیز به سبک شیعه اذان گفت و بیان داشت من به «ولی» بودن حضرت علی (ع) اعتقاد دارم و به آن شهادت میدهم.
جواب حجّتالاسلام دکتر مفتح هم این بود که قاریان مصری به ایران میآیند و اوضاع ایران را برای ملّتهای خود بیان میکنند. و با توجّه به نفوذی که در مردم مصر دارند موجب بیداری آنان میشوند.
شایان ذکر است در سال تحصیلی قبل هم دکتر مفتح دکتر «عبدالفتاح عبدالمقصود» نویسنده کتاب «امام علی (ع)، صدای عدالت انسانی» را به ایران دعوت کرده بود و دانشجویان دانشگاهها آنچنان از او استقبال نمودند که اعجابانگیز و باور نکردنی بود. در دانشگاه علم و صنعت پس از سخنان او که مترجم آن را به فارسی ترجمه میکرد، نزدیک به پنج دقیقه حاضران به افتخار او کف میزدند و ابراز هیجان مینمودند و این چیزی نبود جز عشق به امام علی (ع) و نیز کسی که خدمتی به پیشگاه او عرضه کرده بود. عبدالفتاح عبدالمقصود ضمن صحبتی در روزهای آخر حضور خود در تهران بیان کرده بود: «بهخاطر استقبالی که تحصیلکردگان ایران از من نمودند تصمیم گرفتم خدمت دیگری را به پیشگاه حضرت علی (ع) تقدیم کنم و کتاب دیگری در رابطه با خاندان رسول اکرم به رشته تحریر در آورم.»
شبهای قدر نیز رسید و مراسم احیاء با حضور جمعیّت انبوه برگزار شد و در روز عید فطر در تپّه های قیطریه که چند کیلومتر بالاتر از حسینیه ارشاد است، نماز عید با شکوهی به امامت حجّتالاسلام موسوی زنجانی و با حضور دهها هزار نفر از مردم برگزار شد.
چه وقت ماهیخوار نمیتواند کاری کند؟
بازار کتاب رواج داشت و کتابهای مختلفی برای کودکان به بازار آمده بود. گروههای چپ در این زمینه فعّال شده بودند و با توجّه به بزرگنمایی که نسبت به نویسنده آذری زبان، صمد بهرنگی در آن سالها میکردند و سعی داشتند از او یک قهرمان بزرگ بسازند، بسیاری از جوانان طرفدار آنان به تقلید او وارد این عرصه شده بودند. انسان با مطالعه کتابهای منتشر شده به این نکته پی میبرد که عدّهای کمتوان در کار نوشتن برای بزرگسالان، دنیای کودکان را سادهترین مکان برای ابراز وجود خود یافتهاند، در حالیکه استعداد خاصی نیز در این زمینه ندارند.
جوانان مسلمانی که وارد کارهای انتشاراتی شده بودند نیز در این زمینه فعّال شدند و به انتشار کتابهای کودکان با دیدگاه اسلامی پرداختند. بعضی از آثار چاپ شده آنان به علّت بیتجربگی بسیار سطحی و ضعیف بود و البتّه نمونههای جالبی نیز در میان آنها یافت میشد. از جمله کتابهای محمود حکیمی که طرفداران بسیاری داشت، البتّه او از دهه چهل در این زمینه قلم زده بود و در این سال، کتابهایش بسیار رواج یافت.
او شهرتی بسزا در میان نوجوانان داشت و کتابهایش در تیراژهای بالا و با چاپهای مکرّر به بازار عرضه میشد. در این سال من هم یکی از داستانهای کلیله و دمنه را بازنویسی نمودم که یکی از دوستان در بازنویسی مرا کمک کرد و برای چاپ آن توسط دفتر نشر فرهنگ اسلامی اقدام نمود. کتاب با نام «چه وقت ماهیخوار نمیتواند کاری بکند؟» و با نام مستعار بهیاد شریف که «بهیاد» جمع کلمه «به یاد» بود و منظور از «شریف» نیز شهید مجید شریف واقفی بود.[۲]
در هر صورت این کتاب مورد توجّه قرار گرفت و تا آنجا که به خاطر دارم از چاپ پانزدهم نیز فراتر رفت.
کتاب دیگری نیز به تنهایی نوشتم و عنوان آن را «بزرگ ماهیها و کوچک ماهیها» گذاشتم. داستان آن نیز پیرامون شیوع بیماری گرسنگی در میان ماهیهای دریا بود و در نهایت، معلوم می شد هشتپایی که پیر شده است مریضی گرسنگی را میان ماهیها رواج داده است و تعدادی از ماهیها که به این مریضی دچار شدهاند شروع به خوردن سایر ماهیها میکنند و در نتیجه هر روز بزرگ و بزرگتر میشوند و سرانجام هشتپا به جای تلاش فراوان برای صید ماهیهای کوچک یکی از این ماهیهای بیمار بزرگ را میخورد و به حیات خود ادامه میدهد و در پایان چند ماهی کوچک با یک سفر طولانی و گذشتن از چند دریا به ماهی پیر میرسند و با راهنمایی او هشت پا را از میان برمیدارند که در حقیقت داستان استعمار و نظام سرمایهداری وابسته به این صورت نشان داده شده بود و از هفت شهر عشق عطار و سی مرغ آن، که سیمرغ شده بودند نیز الهام گرفته و در کل نشاندهنده اوضاع کشور ما در آن زمان بود.
نقاشی کتاب را نیز خودم به عهده گرفتم و یک شرکت انتشاراتی نوپا، که در آن روزها مثل قارچ از زمین میروییدند، یک بار آن را چاپ کرد و با از هم پاشیده شدن آن شرکت، پرونده این کتاب نیز مختومه شد.
علاقمندی به دروس دینی
شور و هیجان سرتا پای دانشجویان مسلمان را فرا گرفته بود. در هر مجلس و محفل و معرکهای، آنها را میدیدی. بسیاری از آنها در دبیرستانها نیز تدریس میکردند و دانشآموزان را به مساجد میکشاندند و با گذاشتن کلاسهای تقویتی و در کنار آن کلاسهای تاریخ و قرآن و اعتقادات و آموزش زبان عربی، آنان را با مسائل اسلامی آشنا مینمودند.
تعدادی از دانشجویان نیز برای شناخت بیشتر اسلام به حوزهها روی آوردند و این پدیده بسیار جالبی بود. اگر چه این جریان بعد از انحراف سازمان مجاهدین در سال ۵۴ به وجود آمده بود، امّا در این زمان شدّت گرفت و تعداد بیشتری از دانشجویان رشتههای مختلف به این کار مبادرت ورزیدند. یادم هست یکی دو نفر از دانشجویان دانشگاههای دیگر را که در سالهای گذشته میشناختم با لباس روحانیّت دیدم و ضمن تعجّب به شدّت خوشحال شدم. یکی از آنها دانشجوی دانشکده فنی دانشگاه تهران و آذری زبان بود و علاقه خاصی به علامه جعفری داشت و دور و بر ایشان مشاهده میشد و سرانجام به لباس روحانیّت در آمد و با عشق و علاقه فراوان، به دنبال درک بهتر اسلام و کسب علوم اسلامی رفت.
سعید ابوالاحرار از دانشجویان شیرازی که در دانشگاه علم و صنعت درس میخواند[۳]، به درسهای حوزه روی آورد و با استعداد سرشاری که داشت به سرعت پیشرفت کرد. البتّه او بیشتر از درسهای مرسوم حوزوی به درس اخلاق و نیز معنویّت حوزه علاقه داشت و به دنبال خودسازی معنوی و اخلاقی خود بود، چیزی که دانشگاه به کل از آن محروم بود. تلاش او در کسب علم و معنویّت در میان دوستان دانشجوی شیرازی ساکن در تهران زبانزد شد. عموی سعید دبیر ادبیات ما در دوره دبیرستان بود که به علّت فعّالیّت سیاسی به اهواز تبعید شده بود و پیش از این از او به نیکی یاد شد.
پدیدهی دیگری نیز مشاهده میشد که بسیار تأسّفانگیز بود. تعدادی از جوانان طلبه که با دانشجویان تماس داشتند، تحتتأثیر افکار انحرافی روشنفکری قرار گرفتند و به شدّت مارکسیست زده شدند. این افراد از حوزه و حضور در آن حظی نبرده بودند[۴] و آنچه از طلبهها انتظار میرود در آنان مشاهده نمیشد.
جشن ابتذال
شهر شیراز به علّت مجاورت با آثار باستانی تخت جمشید مورد توجّه نظام شاه که بر ایدئولوژی شاهنشاهی متّکی بود قرار داشت.
برگزاری جشنهای ۲۵۰۰ ساله در تخت جمشید با هزینه سرسامآور آن و تبلیغات عظیم در این رابطه و دعوت از دهها تن از سران جهان برای شرکت در این جشن در همین رابطه صورت پذیرفت و پس از آن نیز توجّه خاصی برای گسترش ایدئولوژی شاهنشاهی و سیاستهای غربگرایانه و گسترش فساد به این شهر گردید. به دنبال این جشنها قرار شد هر ساله در شهر شیراز و نیز تخت جمشید، جشن هنر برگزار شود و از هنرمندان مبتذل در سطح جهان برای حضور در این شهر و این جشن دعوت شد. رشد درآمد نفت از سال ۵۳ به بعد نیز کمک شایانی به این امر و ولخرجیهای آن کرد. مردم شهر شیراز طی تابستان هر سال زیر بمباران تبلیغات شدید برگزارکنندگان جشن که تحت سرپرستی فرح پهلوی ـ همسر شاه ـ فعّالیّت میکردند، قرار میگرفتند.
برنامههای هنری اجرا شده که توسط رادیو تلویزیون مرکز فارس تهیّه می شد، معمولاً از تلویزیون سراسری پخش میشد و زیر پوشش طرفداری از هنر و برپایی جشن، ابتذال هنری در کشور رواج داده میشد. بسیاری از سینماها در سطح شهر شیراز نیز به نمایش فیلمهای این جشنواره میپرداختند و در بسیاری از اماکن تاریخی برنامههای موسیقی و تئاتر به اجرا در میآمد.
تابستان ۵۴ در سفری که به شیراز داشتم متوجّه شدم که صحنههای بسیار نامناسبی در «سرای مشیر» در کنار بازار وکیل به نمایش در آمده است که نشان میداد دستاندرکاران جشن و مسئولان آن به دنبال چه اهدافی هستند.
در سال بعد نیز آنان اهداف پلید خود از این جشن را بیشتر آشکار نمودند و در یک اقدام کاملاً بیسابقه در خیابان فردوسی شیراز و در ماه مبارک رمضان، یک گروه نمایش خارجی، صحنههای بسیار زننده جنسی میان یک زن و مرد خارجی را در تئاتری بهنام «خوک، بچه، آتش» در انظار عمومی به نمایش گذاشتند. این جریان وجدان عمومی مردم شیراز و سراسر کشور را به حرکت و اعتراض در آورد. در شیراز مردم با مراجعه به علما به خصوص حضرت آیتالله سیّد عبدالحسین دستغیب، مراتب انزجار خود را اعلام و کسب تکلیف نمودند. در این میان حضرت آیتالله دستغیب که تازه از سفر به نجف و ملاقات با حضرت امام بازگشته بودند و گویا این ملاقات به جسم نحیف و پیر ایشان روحی تازه و جوان بخشیده بود، زبان به اعتراض گشودند. ایشان در حالی که توان راه رفتن نداشتند با کمک چند نفر به روی منبر مینشستند و سخن میگفتند. مجالس سخنرانیهای انقلابی ایشان در مسجد جامع شیراز، جوانان انقلابی را به سمت خود جذب و موجب آگاهی آنها شد و با پخش نوار آن در سراسر کشور موجبات حرکت همه مردم کشور را فراهم کرد و باتوجّه به اینکه این واقعه در ماه رمضان اتّفاق افتاده بود به پیشنهاد آیتالله محلاتی در پنجمین روز این ماه مبارک، امامان جماعت در تمام مساجد شیراز به طرح مسئله و اعتراض به ابتذال و فحشا و منکراتی که در پوشش برگزاری جشن هنر اجرا میشد، پرداختند و زمینه حرکت و اعتراضات مردمی را فراهم آوردند.
درگذشت دکتر شریعتی
دکتر شریعتی که طی سفری به ظاهر مخفیانه و با نام علی مزینانی و به کمک یکی از اعضای هیئتمدیره حسینیه ارشاد به نام ناصرمیناچی از ایران خارج شده و به انگلستان رفته بود، از دنیا رفت و با توجّه به سن او که حدود ۴۴ سال داشت و اعلام این که علّت فوت او سکته قلبی بوده است؛ برای ما شکّی باقی نماند که شریعتی را باید به صورت مرموزی از میان برداشته باشند و به همین دلیل دانشگاهها صحنه اعتراض به این جریان شد. در دانشگاه ما نیز با شنیدن خبر، در مدّت بسیار کوتاهی همه دانشجویان مطّلع شدند و قرار شد عکسالعمل تندی نسبت به این واقعه نشان داده شود.
با تجمّع دانشجویان در دانشکدههای مختلف، تظاهراتی بیمهابا و کمنظیر آغاز شد و تقریباً تمام شیشههای دانشکدههای دانشگاه ملّی شکسته شد. نیروهای گاردی نیز صلاح ندانستند که وارد ماجرا شوند و کسی نیز دستگیر نشد و با توجّه به اینکه در آخرین روزهای ترم دوّم بودیم، آنان عاقلانهترین کار را انجام دادند و جریان را با سکوت برگزار کردند و چند روز بعد با تعطیلی کلاسها آنها به هدف خود رسیدند و قضیه در سطح دانشگاهها مسکوت ماند و به این صورت منادی بازگشت به خویشتن، ذاکر مظلومیّت و عظمت علی (ع) و فاطمه (س) و حسین (ع) معلّم شهادت و قهرمان مبارزه نسل جوان و بخصوص دانشجویان و قشر تحصیلکرده نیز خاموش شد و این نمیتوانست بیارتباط با جریاناتی که در جامعه اتّفاق میافتاد باشد.
با آغاز مهر ماه ۵۶، تظاهرات و سخنرانیهایی در بعضی شهرهای کشور اتّفاق افتاد و اخبار این حرکتها مقداری امیدوار کننده بود. در شیراز هم تظاهرات گستردهای در اطراف شاهچراغ راه افتاد که هدف آن بزرگداشت دکتر شریعتی بود.
شب شعر در فضای باز سیاسی
همان زمان براساس اطّلاعیهای که در دانشگاهها توزیع شد قرار بود در «انجمن روابط فرهنگی ایران و آلمان» که به «انستیتوگوته» مشهور بود، از تاریخ ۱۸ تا ۲۸ مهر ۵۶ شبهای شعرخوانی برگزار شود و در این شبها، شاعران اشعار خود را بخوانند و نویسندگان درباره آزادی قلم و رفع سانسور از مطبوعات و کتاب، سخنرانی کنند. انتخاب مرکز فرهنگی یک کشور بیگانه موجب تعجّب ما جوانان بود چرا که به کشور خود علاقهمند بودیم و سؤالات گوناگونی به ذهنمان متبادر شد.
«انستیتوگوته» در کنار تپّه های قیطریه واقع بود، یعنی همان محلی که نماز عید فطر در آنجا برگزار شد. و تنها یک خیابان از میان هر دو میگذشت. پیشبینی میکردیم با توجّه به ماهیّت برگزارکنندگان و محل برگزاری، نباید خبر مهمی اتّفاق بیفتد. با تعدادی از دوستان در شب اوّل در جلسه که در حیاط باغ مانند انجمن گوته برگزار شده بود، شرکت کردیم. حدود دو هزار نفر در آنجا حضور داشتند. رقم عظیمی از شرکتکنندگان، طرفداران گروههای چپ و بسیاری نیز از روشنفکر مآبان بیخط و بیدرد بودند. لباسها و قیافهها و حرکتها چندان دلچسب نبود و خود را با محیط بهشدّت بیگانه میدیدیم به همین دلیل ابتدا تصمیم گرفتیم از آنجا خارج شویم، امّا کنجکاوی مانع شد.
جلسه با سخنرانی افتتاحیه رحمتالله مقدّم مراغهای[۵] آغاز شد. او اعلام کرد که از جانب کانون نویسندگان سخن میگوید و سپس ضمن بیان تاریخچهای از تشکیل کانون نویسندگان در سال ۴۷ بیان کرد:
«هدف کانون گذشته از آنچه به حفظ حقوق مادی نویسندگان باز میگردد، تنها یک چیز است و آن آزادی است و باید تمام افراد کشور از موافق و مخالف از آن بهرهمند گردند و این اصلی است که قانون اساسی ایران و اعلامیّهی جهانی حقوق بشر بر آن تصریح و تضمین نموده است».
او سپس ممیّزی کتاب، قبل از چاپ و انتشار اثر را منافی اصل آزادی و قانون اساسی دانست و بیان داشت:
«به همین دلیل کانون، مخالف سانسور کتاب و دیگر مطبوعات، به هر شکل است».
سپس شاعران به خواندن اشعار سروده شده خود و بعضی از نویسندگان نیز به بیان مطالبی پیرامون وضع نشر و آزادی بیان در ایران پرداختند. بزرگترین مشکل بعضی از این سخنرانان، نه رژیم شاه بود و نه حضور آمریکا در ایران و نه سرنوشت فلاکت بار انبوهی از مردم کشور، بلکه بزرگترین مشکل آنها دین و اسلام بود. عقدههای ضداسلام بعضی از آنان در آنجا سرگشود.
به طور مثال منوچهر هزارخانی با وقاحت تمام کلام مولا علی (ع) که: «هر کس به من کلامی را آموخت مرا بنده خود ساخته است» را خواند و در تفسیری که از همین عقدهها برخاسته بود اعلام کرد: «من حاضرم چیزی نیاموزم و بیسواد باقی بمانم، امّا بنده دیگری نباشم» جالب توجّه این بود که او نمیدانست که این کلام حضرت علی (ع) است و بیان داشت که حضرت محمّد (ص) گفته است[۶] و جمعیّت هم که گویا برای شنیدن چنین مطالبی به آنجا آمده بود با کف و سوت به تشویق او پرداخت. تعدادی از دوستان میخواستند عکسالعمل نشان دهند، امّا جلوی آنها را گرفتیم. یکی از دوستان هم به آنها گفت: «به آدمهایی که اینجا حضور دارند، باید همین مزخرفات را هم تحویل دهند.»
تنها شاعری که در این میان از دین سخن به زبان آورد، شاعر گرانقدر علی موسوی گرمارودی بود.
به این صورت برای ما معلوم شد که در فضای باز سیاسی چه کسانی را میخواهند آزاد بگذارند و تنها چیزی که از جلسات این ده شب میشد استشمام کرد، توطئهای جدید در ادامه تمام توطئههای گذشته، برای سلطه بر ایران و غارت منابع آن بود. به همین دلیل امید خود را از فضای باز سیاسی از همان ابتدا بریدیم.
به دنبال این ده شب، سخنرانان همین جلسه به دانشگاهها دعوت شدند و پس از سخنرانی آنان دانشجویان مارکسیست به خیابانها ریخته و به تظاهرات پرداختند.
رحلت مصطفی از الطاف خفیّه الهی
سه روز پس از پایان این جلسات خبری باور نکردنی زنگهای خطر را به صدا در آورد. در آستانه سفر کارتر به ایران و در زمانی که فضای باز سیاسی اعلام شده بود، فرزند ارشد و فاضل حضرت آیتالله العظمی خمینی، آیتالله سید مصطفی خمینی، به طور مشکوکی رحلت کردند.
تلگرامهای تسلیت از سراسر کشور به سوی نجف سرازیر شد و مجالس ختم در سراسر کشور برپا و بازار بعضی از شهرها بسته شد و در قم پس از بسته شدن بازار، مردم در منزل آن شهید تجمّع نمودند. در مسجد دانشگاه نیز اطّلاعیههای مختلف به تابلوها زده شد و ما با بهت و ناباوری آنها را میخواندیم. اخبار رسیده حاکی از این است که افراد مشکوکی به منزل ایشان رفتهاند و ایشان را مسموم کردهاند. عکسالعمل امام برای ما اعجابانگیز بود. گفته میشد امام پس از شنیدن خبر شهادت ایشان، تنها آیه استرجاع[۷] را چند بار خواندهاند و دست بر پای خود زدهاند و همین؛ سپس این کلام ایشان به گوش ما رسید که: «مرگ مصطفی از الطاف خفیّه الهی است».
و این سخن نسل تشنهای که در مبارزات و شهادتها و اسارتها پرورش یافته بود را عاشقانه به سوی امام کشاند. گمشدهای که در آسمانها به دنبالش میگشتند را بر روی زمین خدا یافتند. با یافتن و کشف مجدّد دوباره امام که راهنمایی بیبدیل و مرجعی آگاه بود، تکلیف و وظیفه ما با رژیم شاه روشن شده بود. فرزند امام قربانی فضای باز سیاسی و حقوق بشر کارتری شده بود و این سرآغاز بیداری و آگاهی و مبدأ تصمیم برای مبارزه نوین با نظام شاه و حامیانش به رهبری امام بود.
فضای باز و معنی آزادی
دانشجویان مسلمان دانشگاهها تصمیم گرفتند تظاهرات خود را به درون مردم نیز بکشانند و اوّلین تظاهرات در خیابان قصرالدشت برگزار شد. دلیل آن هم این بود که در حدود بیستم آبان پس از سخنرانی یکی از عناصر وابسته به گروههای چپ بهنام سعید سلطانپور که عنصری مارکسیست، انقلابی مآب و بهشدّت ضد دین بود و در دانشگاه صنعتی در مراسم شعرخوانی سخنرانی کرده بود و دانشجویان مارکسیست با شعارهای مارکسیستی «اتّحاد، مبارزه، پیروزی» و «مرگ بر این حکومت فاشیستی» در خیابان آزادی (آیزنهاور) تظاهرات کرده بودند.
تظاهرات ما در این خیابان، هم جنبه ضدرژیم شاه داشت و هم نشاندهنده جهت اسلامیمان بود تا اثرات احتمالی شعارهای گروههای مارکسیستی را از بین ببرد. همزمان با ما قرار بود دانشجویان سایر دانشگاهها نیز در خیابانهای دیگر به تظاهرات بپردازند. شعارهایی که انتخاب شد «اللهاکبر»، «مرگ بر این حکومت یزیدی» و «درود بر خمینی» بود. تظاهرات در شلوغترین ساعت منطقه یعنی؛ نزدیک مغرب انجام شد. با وجود دلهرهای که دانشجویان به دلیل حضور در اوّلین راهپیمایی در بیرون از دانشگاه داشتند، تا چندین چهار راه ادامه یافت. تعدادی از دوستان دانشجو نیز وظیفه داشتند با موتور در منطقه گشت بزنند و ما را از خطرات احتمالی آگاه کنند. آنها پس از طی این مسافت به ما اطّلاع دادند که چماقداران در حال نزدیک شدن هستند. چماقداران توسط شهربانی و ساواک سازماندهی شده بودند تا در کنار فضای باز سیاسی به کسانی که بخواهند از آن سوءاستفاده نمایند «معنی صحیح آزادی» را بیاموزند. با شنیدن این خبر به سرعت از طریق کوچه پس کوچهها از منطقه دور شدیم.
جمع کردن اخبار پس از راهپیمایی و تظاهرات که توسط چند تن از دانشجویان انجام شد، نشاندهنده تأثیر زیاد آن در میان مردم بود.
یکی دو روز بعد از این راهپیمایی «رضا زهدی»[۸] که دوستان خودمانی به او دایی میگفتند و معمولاً مسئول راهاندازی راهپیمایی در دانشگاه ما بود، در حالی که از دندان درد به خود میپیچید و دستمالی را بر سر خود بسته بود، از راهپیمایی دوّم خبر داد. با اتوبوس عازم محل قرار که در یکی از خیابانهای خلوت کارگر جنوبی بود شدم و زمانی که به محل قرار رسیدم هنوز بسیاری از دوستان نیامده بودند و آنچه برای من تعجّبآور بود، حضور رضا در آنجا بود. او با وجود دندان درد شدید، قبل از دیگران در آنجا حاضر شده بود. به او اعتراض کردم، امّا او سکوت کرد. با تجمّع بیشتر دانشجویان، راهپیمایی آغاز شد و فضای ساکت منطقه را شعار «درود بر خمینی» و «مرگ بر این حکومت یزدی» به لرزه در آورد.
سوّمین راهپیمایی در میدان خراسان و در ساعت شلوغ آن بود که قبل از این که نیروهای پلیس و ساواک و یا چماقداران برسند، میخواستیم متفرّق شویم، امّا یک افسر راهنمایی بیجا دخالت کرد و یقه کت مهدی پوستفروش را که از دانشجویان اصفهانی رشته معماری بود گرفت. تعدادی برگشتیم و با حمله و شعار علیه او خواستیم او را بترسانیم تا دست از سر مهدی بردارد، امّا او سماجت میکرد. به ناچار یکی از دانشجویان با لگد به جان او افتاد و او تا آمد خود را نجات دهد، مهدی از فرصت استفاده کرد و کت خود را در آورد و فرار کرد. دست او را گرفتیم و با سرعت از منطقه دور شدیم. خوشبختانه در جیب کت او جز یک عینک چیز دیگری نبود. لذا از بابت شناسایی او خیالممان راحت شد.
ساواک و شهربانی کاملاً دست به سر شده بودند. دانشجویان هر دانشگاه در یک نقطه از شهر تهران و در یک زمان، آنهم در یک زمان نسبتاً کوتاه، به تظاهرات دست میزدند و به همین علّت هیچگونه عکسالعملی برای آنان مقدور نبود. هدف از راهپیماییها فقط آگاهی بخشیدن به مردم بود و سعی میشد طی آن هیچگونه درگیری به وجود نیاید.
چهارمین راهپیمایی دانشجویان دانشگاه ملّی در یکی از خیابانهای فرعی میدان شوش بود که راهپیمایی تا آخرین هدف خود انجام شد و با توجّه به اینکه ما به تأثیر شگفت شعار «درود بر خمینی» پی برده بودیم، بیشتر بر این شعار تکیه میکردیم و سعی میکردیم حتّی پس از پراکنده شدن و در حال دویدن این شعار را تکرار کنیم.
تبعات مجالس ختم آقا مصطفی
راهپیماییهای یاد شده طی ماههای آبان و آذر اتّفاق افتاد. امّا در هفتمین روز شهادت فرزند گرانقدر امام مصادف با هشتم آبان مجلس باشکوهی در مسجد ارک تهران برگزار شد. تعدادی از بزرگان حوزه و دانشگاه و مبارزان سیاسی طی اعلامیّهای از مردم برای شرکت در مراسم دعوت کردند و به همین علّت هزاران نفر در این مجلس شرکت کرده بودند، به صورتی که پشتبام مسجد نیز از جمعیّت پر شده بود. شور و هیجان و تأسّف جمعیّت را فرا گرفته بود، به صورتی که شعار «درود بر خمینی» مسجد را به لرزه در آورده بود. در میان سخنرانی، اطّلاعیّه دانشجویان مسلمان به مناسبت شهادت فرزند امام نیز توزیع شد. سخنران حجّتالاسلام حسن روحانی بود که مطالبی را درباره شخصیّت امام بیان کرد و سپس از جمعیّت خواسته شد بدون دادن شعار صحن مسجد را ترک کنند. بسیاری از شخصیّتهای اسلامی و سیاسی در جلسه حضور داشتند که بعضی در سنین بسیار بالایی بودند و به همین دلیل جوانان مجلس که بیشتر دانشجویان بودند و با وجود حضور ماشینهای ریوی ارتش در میدان ۱۵ خرداد و توقّف یکی از آنها در مقابل درب مسجد در حالی که تیربارهای سنگین خود را به سمت درب مسجد نشانه گرفته بود، تصمیم داشتند با دادن شعار، تظاهرات گستردهای را نیز به راه بیندازند؛ امّا با ملاحظه بزرگان مجلس از این کار خودداری کردند، مأموران ساواک نیز در لباس شخصی به افراد توصیه میکردند که بهسرعت پراکنده شوند. بعضی از آنان خود را کاملاً شبیه افراد حاضر در جلسه در آورده بودند و بیشتر آنها دارای محاسن بودند. در هر صورت جمعیّت بدون شعار دادن از محل دور شد.
خیانت به آرمان فلسطین و مسلمانان
یک شب در حالی که تلویزیون مشغول پخش برنامه بازگشت شاه و فرح از آمریکا به ایران بود، در کنار آن تماشاگران با ناباوری و بهت، خبر سفر انورالسادات معاون جمال عبدالناصر، که پس از او به ریاست جمهوری رسید، به اسرائیل را شنیدند و به طور مستقیم شاهد پخش مراسم بازدید او از بیتالمقدّس بودند و این سبب انزجار شدید از این دو که به ملّت خود پشت کرده و عزّت و شرافت آنان را در پای سلطهگران بینالمللی قربانی کرده بودند، شد، به صورتی که یک روز بعد تعداد زیادی از دانشجویان در تهران با شعار «مرگ بر سادات» و «زنده باد فلسطین» به خیابانها ریختند و به تظاهرات دست زدند.
تظاهرات دانشجویی در این تاریخ بسیار گسترده شده بود و گاهی به زد و خورد نیز میکشید. در تظاهرات فوق نیز عدّهای از دانشجویان مجروح و شماری نیز دستگیر شدند. تعداد دستگیرشدگان حدود ۲۰۰ نفر بود.
با نزدیک شدن چهلم فرزند شهید امام، از جانب مراجع بزرگ قم مجالس متعدّدی در مسجد اعظم قم برگزار شد. با توجّه به اینکه مشخّص بود تعداد زیادی از مردم از سراسر کشور در این مراسم شرکت خواهند کرد، بهترین موقعیّت برای اعلام مواضع انقلابی و آماده کردن گروه کثیری از مردم سراسر کشور فراهم شده بود. تعداد زیادی از دانشجویان دانشگاههای مختلف تهران و نیز شهرستانها برای شرکت در این مراسم عازم قم شدند. متأسّفانه به علّت نبود هماهنگی در حرکت اتوبوسها، بسیاری از دانشجویان نتوانستند در مجالس صبح شرکت کنند. در مجلس بعد از ظهر جمعیّتی انبوه سراسر شبستان و حیاط مسجد اعظم را پر کرده بود و در این مراسم حجّت الاسلام معادیخواه سخنرانی کرد. با تمام شدن سخنرانی، جمعیّت مانند آتشفشانی خاموش ناگهان فوران نمود و فریاد «مرگ بر شاه» و «دورد بر خمینی» در و دیوار مسجد را به لرزه در آورد و با پرتاب گاز اشکآور توسطنیروهای نظامی، جمعیّت به خارج از مسجد و صحن حضرت معصومه (س) سرازیر شد. متأسّفانه تعدادی از مردم در این مراسم مجروح شدند و آن طور که گفته میشد علّت آن حرکت نفربرهای مستقر در اطراف حرم و تعقیب جمعیّت به وسیله آنها بود.
به دنبال این جریان گروههای متعدّدی از مردم در خیابانها به تظاهرات و شعار دادن پرداختند و سپس کوچه پس کوچههای قم نیز شاهد تظاهرات آنها بود. نیروهای ارتشی نیز که فقط در خیابانها حضور داشتند و جرأت ورود به کوچه پس کوچهها را نداشتند، به تیراندازی هوایی اکتفا کردند. بازار قم نیز در این روز تعطیل بود. تظاهرات تا ساعاتی پس از مغرب و عشا نیز ادامه داشت.
مراسم ۱۶ آذر سال ۱۳۵۶
یک هفته بعد از مراسم چهلم آقا مصطفی، ۱۶ آذر بود، تصمیم گرفتیم برخلاف هر سال که مراسم ۱۶ آذر را در سلف سرویس شروع و در همان جا پایان میدادیم، آن را به محوطه دانشگاه بکشانیم و سپس به سوی ساختمان مدیریّت دانشگاه ملّی که مجسمه شاه در کنار آن قرار داشت حرکت کنیم و مجسمه برنزی او را با ریختن بنزین آتش بزنیم. با آغاز تظاهرات که سعی کرده بودیم به همه دانشجویان مسلمان اطّلاع دهیم و آنان را به شرکت در آن تشویق کنیم نیروهای گارد نیز حمله خود را آغاز کردند، امّا با توجّه به این که ساختمانهای دانشگاه در شیب کوه ساخته شده بود و هر ردیف ساختمان نسبت به ردیف دیگر تفاوت ارتفاع داشت و شماری از دانشجویان در جاده کنار ساختمانهای بالای سلف موضعگیری کرده بودند، نیروهای گارد برخلاف سالهای گذشته که دانشجویان را میزدند و با افتخار از صحنه خارج میشدند، این بار خود در دام دانشجویان افتادند و با سنگ و کلوخ از آنان پذیرایی جانانهای شد، در حالی که آنها مشغول درگیری با این گروه از دانشجویان بودند، گروه دیگری به سمت مجسمه شاه رفتند و «رضا زهدی» که خود سردمدار این قضیه بود با تعدادی از دوستان دیگر، که صورت خود را پوشانده بودند، با ریختن بشکهای بنزین مجسمه شاه را به آتش کشیدند و به دنبال این اقدام و با حمله گاردیها زد و خورد به شدّت گسترده شد و پس از حدود نیم ساعت درگیری و با پراکنده شدن دانشجویان، قضیه مراسم ۱۶ آذر نیز تمام شد.
دو سه روز بعد یکی از دانشجویان خبر داد که یکی از آشنایان او که از آمریکا آمده، خبر داده است که خبرنگار یکی از شبکههای تلویزیونی آمریکا از این مراسم مخفیانه فیلمبرداری کرده است و تصویر بسیاری از دانشجویان از جمله او به وضوح در تصویر پخش شده است. البتّه با توجّه به اینکه دوستانی که در آتش زدن مجسمه شرکت داشتند صورت خود را بسته بودند، تصویر سایر دانشجویان نیز مطلب مهمّی نبود، چون اگر میخواستند آن روزها کسی را برای شرکت در تظاهرات بگیرند، به علّت کثرت دانشجویان شرکت کننده در تظاهرات، امکان چنین کاری وجود نداشت.
یک هفته پس از تظاهرات ۱۶ آذر، ماه محرّم آغاز شد. فضای بیشتر دانشگاهها متشنّج و هر روز شاهد تظاهرات دانشجویان بود. در شهر شیراز چهلم مرحوم آقا مصطفی در اوایل محرّم برگزار شد و آیتالله ربانی شیرازی در این مراسم سخنرانی کرد که به تظاهرات مردم و نیز دستگیری ایشان منجر شد. بسیاری از شهرهای ایران نیز شاهد تظاهرات مردم بود.
یزید زمان از یاد رفته بود!
با توجّه به اینکه در روز عاشورا دستههای سینهزنی به راه میافتاد، یک برنامه تظاهرات دانشجویی در روز عاشورا طراحی شد. متأسّفانه هنوز عزاداری امام حسین (ع) جز مراسمی خشک و بیروح چیز دیگری نبود. یزید زمان از یاد رفته و هدف قیام و مبارزه امام حسین (ع) و یارانش که زنده کردن اسلام و رسوا نمودن یزیدیان در هر زمانی است به فراموشی سپرده شده بود و مبارزه با شاه و حامیان او جز با تحوّل در اندیشه مردم و بیداری آنان، بیثمر و بینتیجه بود.
با آمدن روز عاشورا از نخستین ساعاتی که دستههای سینهزنی به راه افتادند، دانشجویان در خیابان ناصرخسرو در مقابل ساختمان شمسالعماره تجمّع کردند. قرار بود برخلاف مسیر عزادارن حرکت و تظاهرات آغاز شود که هم تأثیر بیشتری داشته باشد و هم نیروهای ساواک و شهربانی سردرگم شوند و نتوانند کاری انجام دهند. خوشبختانه راهپیمایی که با شعارهای مرگ بر شاه و درود بر خمینی همراه بود با موفّقیّت و طی مسافتی طولانی انجام شد و در نهایت، نزدیک خیابان ۱۵ خرداد با خلوت شدن نسبی خیابان تهاجم وسیعی از جانب ساواک و شهربانی به دانشجویان آغاز شد. با توجّه به اینکه این نیروها از قبل خود را آماده کرده بودند و خیابان تقریباً در کنترل آنها بود، تعداد زیادی از دانشجویان از جمله سیّدجواد قرایی دانشجوی اقتصاد و قاسم محب علی دانشجوی رشته معماری، دستگیر شدند و چند ماه در زندان به سر بردند. در هر صورت عزّت و کرامت انسانی و استقلال و آزادی بهایی دارد و دانشجویان بهعنوان قشر پیشتاز انقلاب اسلامی در حد توان خود، بهای آن را با جان و دل پرداختند.
سفر کارتر و اعتراضات دانشجویی
کارتر و همسرش قرار بود روز دهم دی وارد ایران شوند. به همین مناسبت دانشجویان تصمیم گرفتند در خیابانهای تهران به تظاهرات و اعتراض دست بزنند. در برنامههای مشترکی که با همه دانشگاهها گذاشته شده بود، قرار بود دانشجویان مسلمان هر دانشگاه در یکی از خیابانهای شلوغ تهران تظاهرات کنند. دانشگاه ملّی تظاهرات در خیابان فردوسی را پذیرفتند. قرار شد دانشجویان در حدود ساعت ۱۰ صبح که این خیابان به شدّت شلوغ و پر ازدحام بود در چهار راه استانبول تجمّع کنند و از آنجا وارد خیابان فردوسی شده و تا میدان توپخانه و نزدیک کلانتری مرکز، راهپیمایی کرده و شعار بدهند. حدود صد نفر از دانشجویان در آنجا حاضر شدند که تظاهرات با شعار «مرگ بر شاه»، «مرگ بر آمریکا»، «مرگ بر کارتر و سادات و بگین» و «درود بر خمینی» آغاز شد. ترافیک سنگینی در خیابان به وجود آمد و فقط در قسمتی که قرار بود ما حرکت کنیم به دلیل عبور و گذشتن ماشینها راه باز بود و بسیاری از سرنشینان ماشینها و مردمی که در طرف دیگر خیابان حضور داشتند شاهد تظاهرات دانشجویان بودند. خیابان فردوسی پس از گذر از کوچه برلن دیگر راهی برای فرار نداشت و با وجود این مشکل و احتمال زیاد دستگیری دانشجویان، این خیابان فقط به خاطر شلوغی آن انتخاب شد و دانشجویان خطرات آن را به دلیل تأثیر زیاد تظاهرات و شعارها در این خیابان پذیرفته بودند. ما می دانستیم با توجّه به جو خفقان حاکم برکشور مردم علناً با ما همراهی نخواهند کرد و کوچکترین انتظاری از این جهت نداشتیم.
دانشجویان مسلمان برای رساندن صدای اعتراض خود به مردم ایران و بیدار کردن آنان، این خطرات را به جان می خریدند تا اعلام کنند برخلاف سران وابسته و وطن فروش حاکم بر کشور به هیچ قیمتی سلطه آمریکا بر کشورشان را نخواهند پذیرفت.
در اواسط خیابان با توجّه به اینکه در پشت سر ما ماشینها وارد خیابان شده و راهی برای رسیدن نیروهای ساواک و شهربانی به ما وجود نداشت. مأموران ساواک پیاده خود را به ما رساندند و یکی از آنان، راننده پیکانی را که همراه بقیه خودروها پشتسر ما آهسته آهسته حرکت میکرد با خشونت از ماشین بیرون کشید و به جای او نشست و با بیرحمی و قساوت ماشین را با سرعت زیاد به صف انتهایی دانشجویان کوبید. شماری از دانشجویان با برخورد با ماشین به هوا پرتاب شدند و سر و دست و پای بسیاری از آنها شکست و من که جزء انتظامات راهپیمایی بودم و در کنار صف راهپیمایی راه میرفتم شاهد تمام این صحنه ها بودم. این حادثه در حالی داشت اتّفاق میافتاد که بسیاری از مردم شاهد این ماجرا بودند. بقیه دانشجویان برای اینکه گرفتار نشوند با سرعت پراکنده شدند.
من نیز توانستم خود را از لابهلای ماشینها نجات دهم. به چهار راه استانبول آمدم و با یک تاکسی خود را به میدان ۲۴ اسفند (انقلاب) رساندم و در اوّل خیابان جمالزاده سوار خط دانشگاه ملّی شدم. در مسیر طولانی اتوبوس که از پارک وی (چمران) میگذشت صحنههای تظاهرات چون فیلمی از مقابل چشمم میگذشت: دوستانی که با آن وضع مجروح شدند و خون از سر و صورتشان جاری بود، کسانی که دستگیر شدند، آنهایی که داشتند با عجله به هر سمت فرار میکردند، عکسالعمل مردم و در فکر اینکه راهپیمایی ما چقدر موجب بیداری مردم خواهد شد؟ هیجانی وصف ناکردنی موجب شده بود با وجود سردی هوا، عرق از سر و رویم جاری شود. با رسیدن به دانشگاه صدای اذان از گلدسته مسجد بلند شد. به سمت مسجد که در مرتفعترین نقطه دانشگاه بود حرکت کردم. پس از برپایی نماز و پرسوجو از کسانی که در تظاهرات آن روز شرکت داشتند، متوجّه شدم در چند نقطهای که دانشجویان دانشگاه ما تظاهرات کردهاند از جمله در خیابان حافظ، در مجموع حدود ۱۵ نفر از دانشجویان دستگیر شدهاند و چهار پنج نفر هم دچار شکستگی شدید از ناحیه دست و پا شدهاند و ساواک آنها را با خود برده است.
متأسّفانه مادر یکی از دانشجویان رشته حقوق به نام محسن حاج غلامعلی وقتی خبر دستگیری فرزند خود را شنید سکته کرده و فوت نمود. خبر فوت مادر ایشان بهشدّت ما را متأثّر کرد.
انتشار مقاله موهن علیه امام
یک هفته پس از سفر کارتر، به دستور شاه که از حمایت کارتر و آمریکا به وجد آمده بود و درست در سالگرد کشف حجاب توسط پدرش یعنی؛ روز ۱۷ دی و در حالی که مراسمی در کنار قبر او توسط زنان بیحجاب برگزار شده بود، مقالهای توهینآمیز علیه امام در روزنامه اطّلاعات درج شد. به یقین هیچ چیز جز غرور و تکبّر و احساس بینیازی از ملّت مسلمان ایران، که پس از ملاقات با کارتر و اعلام حمایت کارتر از او در وجود بیمارش ایجاد شده بود، باعث نوشتن این مقاله نبود.
در این مقاله، امام خمینی فردی ماجراجو و بیاعتقاد و وابسته و سرسپرده به مراکز استعماری و جاهطلب معرفی شده بود که توسط ارتجاع سرخ و سیاه، مناسبترین فرد برای مقابله با انقلاب سفید شاه تشخیص داده شده بود و ایشان را هندیالاصل و غائلهساز ۱۵ خرداد معرفی کرده بود.
این مقاله با امضای «احمد رشیدی مطلق» به چاپ رسید و نشان میداد شاه و نظام او از امام کینهای عمیق به دل دارند و با وجود به شهادت رساندن فرزند ایشان، باز هم هراس ویژهای از ایشان دارند و همین امر باعث شده است که پس از حمایت کارتر، اوّلین و اساسیترین دشمن خود را مورد تهاجم قرار دهند.
در همین روز که با ۲۷ محرّم مصادف بود، در شهر مشهد، در اعتراض به مراسمی که از سوی زنان بیحجاب به مناسبت سالگرد کشف حجاب برگزار شده بود، تعدادی از زنان محجّبه به تظاهرات دست زدند.
این تظاهرات بسیار با معنا بود؛ زیرا در زمان رضاخان و در جریان کشف حجاب در شهر مشهد و در مسجد گوهرشاد در چند ده متری ضریح ایشان به معترضین به کشف حجاب، حمله و حدود دو هزار نفر به شهادت رسیده وقربانی مخالفت با کشف حجاب شده بودند و حال اعتراض زنان مشهد پس از حدود چهل سال از آن واقعه در شهر مشهد نشانه تداوم راه و آرمان آن شهیدان گرانقدر و فریاد اعتراضی بر علیه بانیان این جنایت بزرگ بود.
علیرضا ناصری از دانشجویان بسیار فعّال دانشکده ما ـ که قوچانی بود ـ چند روز بعد تصاویری را از راهپیمایی زنان در مشهد در اختیار ما گذاشت. تصاویر نشاندهنده حضور صدها زن چادری بود که پلاکاردهایی را در دست داشتند و در خیابان خسروی نو مشهد به تظاهرات دست زده بودند، در این تظاهرات تعدادی از زنان دستگیر شده بودند.
خبرهای رسیده از قم حاکی بود که این مقاله موجب نارضایتی شدید علما، طلاب و مردم شده است.
یک روز بعد از نوشته شدن مقاله، تعداد کثیری از طلاب نیز در این شهر به راهپیمایی اعتراض آمیز دست زده و به بیت مراجع تقلید رفته و مراجع برای آنان سخن گفتند و شب نیز مجلس بزرگی در مسجد اعظم برگزار شد و جمعیّت عظیم حاضر در مسجد شعارهایی بر ضد خاندان پهلوی دادند.
کشتار مردم قم در ۱۹ دی
اخبار رسیده از قم حاکی بود که بعد از ظهر ۱۹ دی که با ۲۹ محرّم نیز مصادف بود، مأموران ساواک و شهربانی به سوی مردم و طلابی که در این روز به راهپیمایی دست زده و به بیت مراجع رفتهاند، تیراندازی کرده و تعدادی از آنها را به شهادت رساندهاند و این نشان داد که فضای باز سیاسی کارتری متعلّق به چه کسانی است. سفر شاه به خارج از ایران در صبح این روز و همزمان با آن، دستور کشتار مردم بیگناه قم در بعد از ظهر آن، نشاندهنده بسیاری از مسائل زمانه ماست.
در فردای این روز بیش از صد تن از روحانیّون تهران طی نامهای به مقاله روزنامه اطّلاعات و مطالب اهانتآمیز آن و نیز کشتار مردم قم اعتراض نمودند و حوزه علمیّه مشهد نیز همانند حوزه علمیّه قم تعطیل شد.
در روز ۲۱ دی دانشجویان دانشگاه صنعتی دست به تظاهرات گستردهای در اعتراض به کشتار قم زدند که به درگیری طولانی با گارد و نیروهای کمکی آنها منجر شد. در این ماجرا تعداد زیادی از دانشجویان مجروح شدند و اخبار حاکی از آن بود که دهها نفر از آنان دستگیر شده اند. این تظاهرات موجب تعطیلی این دانشگاه شد.
حمایت کارتر، شاه را مغرور و مست نموده بود. در حالی که مردم کشور در آستانه انفجار قرار داشتند مقاله دیگری با سبک و سیاق همان مقاله قبلی مجدّداً در روز ۲۱ دی ماه در روزنامه «رستاخیز»، ارگان حزب رستاخیز چاپ شد و امام را یکی از عوامل شناخته شده استعمار قلمداد نمود که در ۱۴ خرداد بر علیه انقلاب سفید اقدام پر سر و صدایی را به راه انداخته است.[۹]
بهدنبال این اهانت بسیاری از شهرها و دانشگاهها شاهد تظاهرات و اعتراض همگانی شد و بازار بسیاری از شهرها نیز بسته شد. آنچه پیداست رژیم درک نکرده بود که اهانت به مقدّسات یک ملّت بزرگ چه عواقبی را در پی دارد. یک هفته پس از جریان کشتار در قم، رژیم شاه به یک بازی رسوا دست زد و تعدادی از عناصر وابسته به خود را بهعنوان کشاورز و کارگر و فرهنگی و دانشجو با اتوبوس به قم برد و آنان در مقابل دفتر حزب رستاخییز تجمّع کرده و سخنرانان توطئههای استعمارگران را محکوم و آمادگی خود را برای تحقق هدفهای انقلاب شاه و ملّت اعلام کردند.
بسیاری از شهرها در هفتمین روز شهادت مردم قم شاهد تعطیلی بازارها و برگزاری مراسم هفتم آنان بود. علاوه بر تظاهرات و اعتصابات مردمی در بسیاری از شهرهای کشور پدیده جالبی نیز توسط رژیم شاه به راه افتاد و افرادی با عناوین گوناگون به تظاهرات در حمایت از او دست زدند.
باید این راه رو ادامه داد